نقطه سرخط

گاهی چه اصرار بیهوده ایست ، اثبات دوست داشتنمان ... چرا که دوست ترمان دارند وقتی دوستشان نداریم !!!

 

تنها به اندازه ی نم باره ای کنارم باش

تمام جاده های جهان را به جست و جوی نگاه تو آمدم

پیاده

باور نمی کنی؟؟؟

پس این تو

این پینه های پای پیاده ی من

حالا بگو

در این تراکم تنهایی

میهمان بی چراغ نمی خواهی؟

+نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت15:19توسط سوده | |

 

 

شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام

شاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره ها

 

شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها

بگو توام خسته شدی مثل من از فاصله ها

  

 

با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست 

لحظه ای که بستی درو شنیدی قلب من شکست

 

 

یادت بیار که من کی ام، اون که میمیره برات 

اونی که دل نداره برگی بیوفته سر راهت

 

 

 

نمیتونم دورت کنم، لحظه ای از تو رویاهام  

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

  

 

هرچی داری تو دور میشی از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیوفته سر رات

  

بگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغتو

دارم حسودی میکنم به آیینه ی اتاق تو
 

 

کاش جای آیینه بودم هرروز تورو میدیدمت

اگر که بالشت بودم هر لحظه میبوسیدمت

+نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت10:27توسط سوده | |

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت15:32توسط سوده | |


بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم

تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو

دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده

 

+نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت1:34توسط سوده | |

 

تو عوض شدی نگو نه
عزیزم بگو که چت شد
تونخواستی یا دل من
اشتباهی عاشقت شد
دلتو به قلب تنهام نسپردی وسپردم
حالا می فهم که اصلا من به درد تونخوردم
چی میشد اگه عوض شه لحظه ای جای منو تو
وای چقدر فاصله داره فکر وحرفای منو تو
مگه مثل من عزیزم کسی هست تواون حوالی
مثل من سرکنه باتوروزگارشو خیالی
چی میشه وقتیکه تنهام توی اوج گوشه گیری
توبیای آروم کنارم دستای منو بگیری
چی میشه وقتی که نیستم بری گوشه ی اتاقت
ازرو دلتنگی مثل من گریه ها بیان سراغت
چی میشه بشنوم ازتوکسی غیرمن نداری
خیلی دوست دارم به جزمن به کسی محل نذاری
خیلی دوست دارم تواین عشق حس کنم پای توگیره
تابهت میگم خدافظ دوست دارم گریه ت بگیره
توعوض شدی ودیگه نیستی اون آدم سابق
حالا توسردیو بی مهرولی من عاشق عاشق
فکر میکردم که میمونی تاته قصه کنارم
کاش می دونستی که بی تو من چقدر بی کس وکارم
گفته بودی که دل تو تاتهش همیشه باماست
اما خوب نگفته بودی آخرقصه همین جاست
فکرمن پرشده بود ازاین یه مشت امید واهی
کاش ازاول میدونستم تورفیق نیمه راهی
چی میشه واسه یه بارم چشم به راه من بشینی
یاشبا وقتیکه خوابی خوابای منو ببینی
خیلی ازحرفات توی قلبم هست هنوزم که هنوزه
نمی خوام اصلا بدونی که دلت واسم بسوزه
دوست دارم بعدچندوقت که منو ندیده باشی
وقتیکه میای سراغم به خودت رسیده باشی
دیگه من حرفی ندارم ای خدا به من نظرکن
حرفای مونده توقلبم روی احساسش اثر کن
هرجوری دلت می خواد باش ولی خوب بمون کنارم
مشکلم اینه که جز توهیچکسی رو دوست ندارم

+نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت9:30توسط سوده | |

 

یادش بخیرتو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد، مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتنآب بخوریم

 

 

شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش میکرد وقطع می شد…. سر زد از افقمهر خاوران !

 

 

قبل از شروع برنامه یه مجری میومد،اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام میکرد...آخرشم می گفت شما روبه دیدن فلان برنامه دعوت می کنم..

 

 

تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیرمیز.

 

 

سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

 

 

ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

 

 

کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک یددار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

 

 

خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

 

 

موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

 

 

پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

 

 

شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

 

 

زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تااولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.

 

 

یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی باکلاس بود.

 

 

دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

 

 

ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیارببینم راست میگی یا نه !

 

 

پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه وکثیف می شد !

 

 

یادش بخیر!!! واقعا چه زود بچگی هامون گذشت...چه زود

+نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت16:49توسط سوده | |

 

 

+نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت15:13توسط سوده | |

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می بایست “نیکی” را به شکل عیسی” و“بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد. کار رانیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانی‌اش را پیدا کند. 

روزی در یک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.

کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست وجو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند, چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند،دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.

وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش رادید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: “من این تابلو را قبلاً دیده ام!” داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا
گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ,
زندگی پر از رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!
“می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار
بگیرند.”
-پائولو کوئیلو

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت8:0توسط سوده | |